سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم تنگ است

سلام. بعد از چند وقت دوباره تصمیم گرفتم دل تنگی هام را توی وبلاگ بنویسم. نمی دونم گفته بودم من یک وبلاگ دیگه به اسم maryamhesam داشتم. اما خوب باید پاکش می کردم. با اینکه مطالبش واسم خیلی عزیز بود و از ته دلم بود ، ولی باید پاک می شد. چون از بودنش با خبر شده بود. و من این را نمی خواستم چون دیگه نمی تونستم حرف دلم را راحت بزنم. واسه همین این وبلاگ دوم را درست کردم ولی نمیدونم چرا دیگه دلم نمی رفت که مطلب بنویسم. چون دیگه نمی تونستم از اون بنویسم. اما می خواهم دوباره شروع کنم به نوشتم.

سلام . امروز رفتم فیس بوک همه عکس هات را دیدم. دلم خیلی واست تنگ شده بود. چقدر مرد شدی. من اون تیپت که با بلوز سفید و شلوار مشکی هستی خیلی دوست دارم. وقتی لباس رسمی می پوشی خیلی مرد تر به نظر میای و جذاب تر. با لباس اسپرت شکل بچه ها می شی D:  واسه من در هر دو صورت خوبی و مهربون. پارسال عید هنوز با هم حرف میزدیم. یادته؟؟؟ تو زنگ میزدی در مورد شرکت و دوستات می گفتی.

یادمه یک بار صبح زنگ زدی و بعد دوباره یک ساعت بعد زنگ زدی. میترسیدم جوابت را بدم. می ترسیدم دوباره مثل قبل دلم واست بلرزه. واسه همین تا عصر خودم را نگه داشتم و جوابت را ندادم. عصر وقتی گوشی را برداشتم گفتی: قهری؟؟ هنوزم تن صدات تو گوشم است. ای کاش هیچ وقت نیومده بودی تو زندگی ام. تا اینجوری نشم. خدایاااا کمکم کن. دوباره دلم هوایی شده. دوباره دلم براش تنگ شده.