سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خـاطـرهای کـه هر از گــاه ...


دنـیـا کـوچکـتر از آن است کـه گـمشـده‌ای را در آن یـافتـه بـاشی
هیـچ ‌کـس ایـنجا گـُم نـمـی‌شود ... 
آدم‌هـا بـه همـان خونـسردی کـه آمـده‌انـد
چـمدانـشان را می‌بـندنـد و نـاپـدید می‌شونـد
یـکی در مـه
یـکی در غبـار
یـکی در بـاران
یـکی در بـاد
و بـی‌رحـم ‌تـرینشـان‌ در بـرف
آنـچه بـر جا می‌مـاند
رد پـایـی‌ست و خـاطـره‌ای کـه هر از گــاه
پـس میـزنـد مـثل ِ نـسیـم  ...
پـرده‌هـای ِ اتــاقـت را

امشب دلم هوای تو را کرده است!

سلام. باز هم امشب دلم هوات را کرده. خیلی زیاد. امروز با یکی از دوستام حرف میزدم. اونم همین اتفاقی که بین ما افتاده ، واسش اتفاق افتاده. اونم یکی اومده تو زندگیش و یک شبه رفته. خیلی ساده خیلی راحت. مثل اومدن و رفتن تو.

دلم واست تنگ شده. خیلی زیاد. اما دیگه ......

امروز دوباره اومدم تو صفحه فیس بوکت. دوباره عکس هات را دیدم. و بازم رو هموم عکس همیشکی یک عالمه گریه کردم. آخه دلم واست تنگ شده. خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

خوشبخت باشی. سالم باشی. و موفق.

من همیشه به یادت هستم.


دلم تنگ است

سلام. بعد از چند وقت دوباره تصمیم گرفتم دل تنگی هام را توی وبلاگ بنویسم. نمی دونم گفته بودم من یک وبلاگ دیگه به اسم maryamhesam داشتم. اما خوب باید پاکش می کردم. با اینکه مطالبش واسم خیلی عزیز بود و از ته دلم بود ، ولی باید پاک می شد. چون از بودنش با خبر شده بود. و من این را نمی خواستم چون دیگه نمی تونستم حرف دلم را راحت بزنم. واسه همین این وبلاگ دوم را درست کردم ولی نمیدونم چرا دیگه دلم نمی رفت که مطلب بنویسم. چون دیگه نمی تونستم از اون بنویسم. اما می خواهم دوباره شروع کنم به نوشتم.

سلام . امروز رفتم فیس بوک همه عکس هات را دیدم. دلم خیلی واست تنگ شده بود. چقدر مرد شدی. من اون تیپت که با بلوز سفید و شلوار مشکی هستی خیلی دوست دارم. وقتی لباس رسمی می پوشی خیلی مرد تر به نظر میای و جذاب تر. با لباس اسپرت شکل بچه ها می شی D:  واسه من در هر دو صورت خوبی و مهربون. پارسال عید هنوز با هم حرف میزدیم. یادته؟؟؟ تو زنگ میزدی در مورد شرکت و دوستات می گفتی.

یادمه یک بار صبح زنگ زدی و بعد دوباره یک ساعت بعد زنگ زدی. میترسیدم جوابت را بدم. می ترسیدم دوباره مثل قبل دلم واست بلرزه. واسه همین تا عصر خودم را نگه داشتم و جوابت را ندادم. عصر وقتی گوشی را برداشتم گفتی: قهری؟؟ هنوزم تن صدات تو گوشم است. ای کاش هیچ وقت نیومده بودی تو زندگی ام. تا اینجوری نشم. خدایاااا کمکم کن. دوباره دلم هوایی شده. دوباره دلم براش تنگ شده.


تو نیستی که ببینی!!

تو نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست!

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست!

چگونه جای تو در جان زندگی سبزست !

هنوز پنجره باز است.

تو از بلندی ایوان به باغ می نگری.

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن ترنم شیرین ?به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب ? می نگرند.

تمام گنجشکان

که در نبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته اند ؛

ترا به نام صدا می کنند !

هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج

کنار باغچه ?

زیر درخت ها ?

لب حوض

درون آینه پاک آب می نگرند

تو نیستی که ببینی? چگونه پیچیده ست

طنین شعر نگاه تو در ترانه ی من .

تو نیستی که ببینی? چگونه می گردد

نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من.

چه نیمه شب ها? کز پاره های ابر سپید

به روی لوح سپهر

تو را ? چنان که دلم خواسته ست ? ساخته ام !

چه نیمه شب ها – وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر

به چشم همزدنی

میان آن همه صورت ? تو را شناخته ام!

به خواب می ماند ?

تنها ? به خواب می ماند

چراغ ? آینه? دیوار ? بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست ? از تو سخن می گویم

تو نیستی که ببینی ? چگونه از دیوار

جواب می شنوم.

تو نیستی که ببینی ? چگونه? دور از تو

به روی هر چه درین خانه ست

غبار سربی اندوه ? بال گسترده ست

تو نیستی که ببینی? دل رمیده ی من

به جز تو ? یاد همه چیز را رها کرده ست.

غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین ?

ستاره بیمار است

دو چشم خسته ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی !

 


دلم هوایت را کرده

دلم هوایت را کرده

چرا با من حرف نمی زنی

کاش بودی

و باهمه خستگیها می خندیدیم ...

تو می دانی دلم بهانه چه چیز را می گیرد

ذره ذره وجودم پر از بهانه است

بهانه نبودنت

من از این همه تنهایی خسته ام

چرا نیستی ؟

چرا دیگر برایم نمی نویسی ؟